سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تست سایت و مسائل مالی اخیر ایران

صبح جمعه با کلی سابقه ارتباطات بازاریابی، رفتم یکی از نزدیکان رو برای تست سایتم بگیرم که یک دقیقه، فقط یک دقیقه، بیاد سایت رو تست کنه!
میدیدم که آدما به صفحه اول مراجعه میکنن، و حتی خرید هم میزنن، ولی آن را تکمیل نمکنن! دیگه گفتم بیا این شکلات، بیا این کلوچه، بیا این...
اونم گفت نه، من خودم کیک درست میکنم، من خودم همه چیز دارم، به چیزی نیاز ندارم!
گفتم حالا تو بیا!
گفت نه، من حاضر نیستم پول به سایتت بدم!
گفتم تسته، پول ازت نمیگیره!
تا آخر بعد از چند سااااااااااااااااال، تونستم یکی از نزدیکان رو راضی کنم برای تست، سایت رو کامل اجرا کنه!
اجرا کرد و یک ایمیل fake هم داد و سایت هم خطا داد و گوشیم رو پرت کرد تو رویم!
اینم از ارتباطات فضای مجازی! دیگه وقتی میبینی کسی مثلا صدهزار دنبال کننده دارد، با این شرایط دنیای فیزیکی، نباید شک کنی که همه اینها پول گرفته ان؟! من که خیلی شک کرده ام! چون قشنگ نگاه میکنم، یکی هم برای تست که مراجعه میکنه خودم بهش گفته ام که بره و تست کنه! تازه اونم با خواهش و قربون صدقه و اینها!
حالا، اینها رو من برای خودم مینویسم! چون احتمالا هرکی اینها رو بخونه، کسی بهش گفته بیاد و بخونه!
چند ماهی نبودم و فکر میکنم لازم هم بود. مثلا میومدم تو اون بازی ساختگی و اغتشاشات اخیر مهسا امینی چی میگفتم؟! روزی من در روابط اجتماعی دهنم رو باز کردم که بگم شاه خوب بود؟!
حالا مهسا امینی مرد و یک خاندان پهلوی پشتش رو گرفتن. یک عده خیییییلی زیادی هم که ورد زبانشون بود (پول گرفته بودن؟!) که شاه خوب بود، حتما همونها نگران نحوه مردن این دختر بودن!
من امروز، خودم رو با مهسا امینی مقایسه نمیکنم. نمیدونم کی بوده و چه کرده. ولی خوب دشمنم رو میشناسم. در واقع، به خاطر دشمنی که میشناسمش، من خودم رو با ریان سلیمان1 مقایسه میکنم.
احساس من نوعی همذات پنداری با این پسربچه داره. این حس که تحت تعقیب عده ای لباس سبز پوش صهیونیست باشی، از قبل با من هم بوده! برای من سلاحشون مهم نبوده، ولی تعدادشون چرا! تعجبم هم از سن کمشون نیست! شاید مثلی هست که میگه نیش عقرب نه از کینه است، بلکه عادتش این است!
حال، اون پسر در این تعقیب و گریز مرد و شهید شد، و شاید من گریخته ام!
در مورد مهسا امینی و نظام امنیتی کشور خب چیزهای مسخره ای داریم. مسخره، مثلا اینکه من تو همین روزها (قبل از فوت مهسا) داشتم در پارک ملت قدم میزدم و گوشی به دست از طبیعت با گوشیم فیلم میگرفتم. رسیدم به مجسمه محقق طوسی (فکر کنم منظورشون همین خواجه نصیرالدین طوسی بود)، اومدم از اون فیلم بگیرم. در حالیکه داشتم به مجمسه نزدیک میشدم، برای تصویر بهتر از درختان هم فیلم گرفتم. همینطور داشتم دقیق میشدم که زنی داد زد از من فیلم نگیری! من ساکت، و گوشی به دست(!)، در حال فیلم گرفتن و حالا باید صدای زنی هم تحمل کنم که داره تشر میزنه!
ایستادم تا بیست ثانیه شد و ضبط گوشی رو قطع کردم. نگاش کردم چادری بود و شاید لباسی سبز بر تن زیر چادر داشت. گفتم تو خیلی آدم مهمی هستی ازت فیلم بگیرم؟!
جوابش رو دادم و اونم دهن کجی کرد! من همینطور راه میرفتم نفهمیدم چی بهش فحش دادم و رفتم!
آیا من قصد داشتم به کسی در آن ذوق هنری گل کرده ام فحش بدهم؟! آیا آن زن شخصیت مهمی بود؟! اصلا، چرا باید از او فیلم نمیگرفتم؟! پارک است دیگر!
پارک ملت شهر مشهد بسیار برای ما پرماجرا شده. همین رو که تعریف کردم، باز چند نفر دیگر هم شاکی شدند. یکی گفت، بابا به خاطر بدمینتون افتادن دنبال ما! نگهبان راه افتاده بود دنبال دو تا دختر که بدمینتون اینجا بازی نکنید! انقدر رفت دنبالشون تا یک جایی راهنماییشون کرد که زن ها اونجا میرن!
اینها، بیچاره ها، هم رفتن! رفتن وسط چند تا زن که انگار شیفت خادمی حرم امام رضاشون هم تموم شده بود. حالا، این ها دو تا دختر مجرد با علاقه به ورزش بدمینتون، رفته ان وسط چند تا زن درشت هیکل سینه ای که در مورد ... و ... حرف میزنن، نشسته ان!
فاجعه نیست!؟ جا نبوده انگار بدمینتون بازی کنن! میتونستن از مستمعین خادمان حرم در زمینه کار کردن روی بالاتنه و پایین تنه باشن!
دیگه اگر من از این زنهای نگهبان و این چیزها خوب دیده بودم براتون خوب میگفتم. نمیگم که همه شون بد هستن! به ندرت بینشون حتی دوست و آشنا هم دیده ام، ولی همین یکی دو تا هم که خودشون داوطلبانه به پای آدم میپیچن زیادن!
مهسا امینی هم میتونیم بگیم فتنه ای بوده خودش! یکی میخواد بمیره و میدونه هم که میمیره، به جای اینکه وصیت کنه من رو ببرین فلان جا دفن کنید، خودش میره همون جا و میمیره، تا زحمتی گردن کسی نیوفته. بعد این دختره مرده، پشت سرش کلی آمبولانس و مامور نیرو انتظامی و هزاران جوان، پاکبان و یک چند تا نخبه و افسر و فرمانده زخمی، شهید، دستگیر و زندانی شده ان! معلوم نیست چند نفر مفقودی داشته ایم تا اینجا!
بعد، این فوت کرده، من باید نگران حذف قطعی یارنه ام باشم! اون جریان فتنه 88 بود، من اون موقع شاغل بودم و تدریس میکردم. همینطوری دخترها ریختن تو خیابون، به چند ماه نکشید من برکنار شدم! با هر اعتراضی، اعلام هم میکنن که انقدر از نظر مالی کشور خسارت دیده. من ندیدم مثلا پول از جیب این محمدرضا گلزار و اینها که انقدر تبلیغش رو میکنن بره، فقط میبینم مثلا اگر قرار بود یارانه ای داده بشه، قبلش داشتن میگفتن کم کم نمیخوایم بدیم، با این جریان و اعتراضات ندادنه برا ما قطعی میشه!
امروز تیتر مجله خوندم: مردمی شدن دولت، یا دولتی شدن مردم!
مردم همیشه در صحنه، چند نفرشون تو این چند روزه هی یا داشتن برای جمهوری اسلامی تظاهرات میکردن و یا داشتن برای شاه تظاهرات میکردن؟! یک بار در مقام و کسوت معلمی، هنرپیشه، اطلاعاتی و یا همچین سرباز و یک بار هم در نقش مردمی که میگفتن شاه خوب بود!
میگن یاد بگیر اینجور جاها یزید و اباسفیان و اینها رو لعن و نفرین کنی! بله، امام حسن مجتبی گفت معاویه بر من از این مردم بهتر است. این مردم، همان مردمی که امروز خود را شیعه من مینامند و در عین حال، مال و اموال و دارایی من را هم غارت میکنن و به یغما میبرن!
از شاه پهلوی هم برای ما بهتر تدارک ندیدن! حتی نگفتن، بلکه یک کس دیگری را بخواهیم بر این مردم حاکم کنیم!


___________________________
1- ریان سلیمان، پسر هفت ساله فلسطینی بود که پس از مدرسه توسط جوانان صهیونیست با لباسهای سبز خاصی که دارن، در تعدد و با وظیفه، او را تا جای خانه دنبال کردن و پس از آن، با تعقیب و گریز، و معلوم نیست پس از چقدر گشنگی و تشنگی این بچه در مدرسه (!) با سکته قلبی که میکنه شهید میشه!