سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از ترامپ شروع شد و حالا به X رسیده

وقتی سوار شدم دیدم که اتوبوس پر از آدمه نمیتونی رد شی باید بزور خودتو میکشیدی و میرفتی. همون اول به خاطر ازدحام جمعیت، از یه دستگیره گرفتم نیفتم. قرار بود ایستگاه آخر پیاده شوم و حالاحالاها مهمان اتوبوس بودم. رفته‌رفته اتوبوس شلوغ‌تر می‌شد و به جایی رسیده بود که جای سوزن‌ انداختن هم نبود.

ایستگاههای آخر دو تا پسر جوان اومدند بالا که داشتن درباره حیوان خانگیشون صحبت میکردند. یکی گفت که برای همسترش  5 میلیون داده. همه چیز طبیعی بود. از زمانیکه ما دنبال ماهی های آکواریومی زینتی بودیم زمان زیادی نمیگذره. نسل ما دهه شصتی شناخته میشد و حتی دهه پنجاهی ها هم با ما بودند و اونها هم به پرورش ماهی آکواریومی مشغول بودند. کافی بود برای شستن شیشه آکواریوم از سرکه استفاده کنیم و اگر برای آبشان از آب شهری استفاده میکنیم بگذاریم یک 24 ساعتی بماند و کلرش برود. اگر جریان آب کافی نبود و انقدر آکواریوم کوچک بود که نسبت به ماهی ها حجم آب کمتری داشتی، آنوقت پمپ آب برای تامین اکسیژن ماهی نیاز بود و یک جلبکی و یک حلزون دریایی برای افزایش زینت آکواریوم هم تویش میگذاشتی. فوقش یک دماسنج و یک اسفنج دریایی کفش میگذاشتیم. همه پسرهای جوان همدیگه رو با این میشناختیم و پیدا میکردیم. خیلی طبیعی بود که کنار مدرسه دبیرستانی ها یک فروشگاه پرورش ماهی و یا حیوانات خانگی ببینیم. بچه ها به اینها علاقه نشان میدادند، کتاب درباره اش میخریدند و سعی میکردند دانش خودشون رو در زمینه پرورش ماهی بالاتر ببرند تا وقتی تعدادشون از حجم کل آب آکواریوم بیشتر شد بدونند باهاش چیکار کنند. کسی چه میداند، شاید به کسب درآمد هم از این طریق فکر میکردند. پوستر آکواریوم و ماهی زینتی به دیوار اتاقشون میچسباندند و آرزو داشتن روزی یک استخر بزرگ پرورش ماهی داشته باشند.

ماهی ها ممکن بود مریض بشند و این فروشگاه قرص کوچک ارزان قیمتی به بچه ها میداد که بدهند ماهی ها بخورند. یا مثلا برای تامین غذای ماهی ها از این مغازه ها خرید میکردیم.

گذشت و ما شاهد دهه هفتادی ها و هشتادی ها بودیم. روند همینطور طبیعی بود. فقط همین چند سال پیش در میان پرورش حیوانات زینتی علاقه خاصی به عروس هلندی بین بچه ها پیدا شده بود و پسرها هم از همستر خوششون می اومد. باز هم میگفتیم همون بچه های قبلی. فوقش پسرها عجیب دیگه نگران هاری گرفتن از این موشه نشده اند!

هنوز دهه پنجاهی ها و شصتی ها مشغول زینت دادن به ماهی های آکواریومشون بودند. فوقش اونها به عنوان پدرمادر رفته بودن سراغ بازی های کامپیوتری شش لول و پنج لول. نگاه میکردی بچه شون میگه عروس هلندی و یا کاسکو میخواد.

تا اینکه دیروز با پدیده عجیبی مواجه شدم: ربات تلگرامی با نوشتن دزد به صورتهای مختلف نام همستر رو روی خودش میگذاره. از اونطرف هم سعی میکنه جوونها رو ترغیب کنه که آوای اون رو بلندتر و رساتر بشنوند! خبری از آب و دانه نیست. کسی قرار نیست با حیوان واقعی مواجه بشه. از اونطرف هم دیگه ازش هاری نمیگیره و پدرمادرها هم با نسل قبلی خوب آبدیده شده اند و دیده اند که بچه شون با همسترهای واقعی طوریشون نشده. حالا وقت پختن نسل x هست.

توییتر دیگه نام خودش رو از یک پرنده خوش آواز به x تغییر داده. اونزمان این توییتر خوش سخن چه زیبا سخن میگفت: از ترامپ شروع شد و حالا به X رسیده.

 


حرکت رئیسی؛ خروج از جمود فکری

ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور دوره سیزدهم قبل از اینکه رئیس جمهور باشد فقیه بود. دلیل حضور او در مقام ریاست جمهوری، پس از سالها مجاهدت در دستگاه قضاوت و فقاهت مانوس شدن با مردم بود. اهمیت حضور در زمان، او را به انتخابات سال 1400 سوق داد و در آن سال با رای مردم رئیس جمهور شد.

اشراف بر مقتضیات زمان و حضور آگاهانه در متن حوادث ذهنیتها را جهت می‌دهد و عزم و اراده ها را در کانالهای صحیح بکار میگیرد. این بود که ایشان به جای ساحل گزینی و از دور دستی بر آتش داشتن، فقاهت را در بطن جامعه برد تا دنیا فرض و تصورات را پشت سر بگذارد و از نزدیک به مسائل آشنا باشد. سفرهای استانی ایشان در این راستا طراحی شده بود.

وقتی پروژه ای بیست سال افتتاح نمی شود و دو دوره هشت ساله ریاست جمهوری آن را آغاز نمیکند، پس اگر استانداری هم نتوانست کاری بکند، آیا راهش این نیست که رئیس جمهور خود شخصا دست به اقدام بزند؟

رئیسی در این دوره، یکسره مشغول رسیدگی به این امور بیست سال عقب افتاده بود.

آنچه که او بر آنها دست گذاشته بود نیازهای بنیادی کشور و موضوعات بکر و دست نخورده بود. چه باید میکرد؟ صبر میکرد تا هشت سال دیگر رئیس جمهور دیگری بیاید و برود؟

ما پایان قرنی را در پیش داشتیم که آغاز آن با یک نهضت قانونگذاری در کشورهای اسلامی به تقلید از روشهای غربی بود. بسیاری از مقررات فقه اسلامی به ناحق قربانی این نهضت شده و هر روز به بهانه عدم سازگاری اسلام با مقتضیات زمان الگوی رفتاری مناسب از زندگی مسلمانان حذف می شود. اینکه اسلام ابتدا از بطن به مسجد برود و باز از آنجا به عزلت نشینی منجر شود، نتیجه این تفکر بود.

تیم همراه رئیس جمهور عازم مرزهای جلفا و آذربایجان شدند تا بلکه این ریسمان استعمار فکری-غربی از دست و پای مسلمانان باز شود.

حال که آنها در میان ما نیستند این وظیفه ماست که راهشان را ادامه دهیم.


سناریو جنگی-چریکی 2

همونطور که قبلا گفتم اینجا وبلاگ خانه فردا خواهری هست. یک استراتژی حمله از سمت  جنگنده های رژیم صهیونیستی رو اوایل اکتبر، یعنی اول جنگ اسرائیل-غزه برای مشهد محتمل گرفتم. یک سناریوی دیگر رو اینجا می آرم.

اول یک توضیح بدم راجع به جنگ جهانی. جنگ که الآن احتمالا خیلی ها بدونن جهانیه. براتون هم توضیح میدم چطوری.

الآن نگاه کنید، ما هر بار به این stackxchange (محلی برای حرف زدن غیر کامپیوتری) سر میزدیم با خودمون میگفتیم فلسفه خداپرستیشون کو؟ از هر چیز دیگری حرف میزدن و راهکارهای زندگیشون کجاست؟ ماها مثلا تو نی نی سایت خیلی از این حرفا میزنیم. مثلا میگیم الآن در سطح خانواده بهم خیانت شده و اینها. اونجا که انتظار داری از این حرف ها بزنن، از این خبرها نیست. من قبلا (در حد 5-6 سال پیش) با یک دختری از اون ورها حرف میزدم میگفت خیلی راحت اینجا فوتبال جهانی ما نداریم و فوتبال آمریکایی (یک فوتبال خشنه) تو بورسه.

از سمت آمریکا و سایتهایش الآن ارتقا پیدا کرده اند و در حد weapon (سلاح) و چطوری چیکارش کنیم دارن حرف میزنن؛ یعنی همینقدر بدونن خوبه و راضین.

از کانادا چطور؟ خب شما جریان تظاهرات نخست وزیرش رو سال 1401 در جریانات زن زندگی آزادی دیدین. اونجا باید فیلم هایی بسازن در حد هالیوود و وسترن با هدف تخریب آسیا و آفریقا تا آمریکا سر بمونه.

فعلا اینطوریه. تا ببینیم جریان چطوری پیش میره.

من یک چند روزه از آلودگی هوا مینویسم. رفتم این سایت waqi.info رو اون روز که تلویزیون هی النینو میکرد و هی میگفت آتشفشان ایسلند نگاه کردم. تمام ایستگاههای هواشناسی ایران تعطیل بود، شهرداری ها هم که داده هاشون رو بروز نمیکردن. هوا روغن داشت. بنظر می اومد اتفاقی در حد خرابکاری رخ داده و شده و حالا فکر میکنن اگر اطلاعرسانی عمومی نکنن دشمن قبل 22 بهمن (روز جمهوری اسلامی) به هدفش نمیرسه.

دیشب و دیروز خیلی خبر جنگ جهانی دست به دست میشد. اصلا تلویزیون افتاده بود مثل آژیر خطر روی سلام فرمانده. هی تکرار میکرد. قضیه چی بوده؟ قضیه اینه که مردم دارن درگیر میشن. شاهچراغ رو که یادتونه؟ قطعا باید یادتون باشه، چون دو سال پشت سرهم یک نقطه رو هی داشتن چریکی میزدن، به اسم داعش. یک دویست نفری هم که چند روز پیش در جریان کاروان راهیان نور به سمت مقبره حاج قاسم سلیمانی مردم رو شهید کردن و گفتن کار خودشونه.

آمریکا تو منطقه است، و ما بیخود فعلا کاممون رو شیرین میکنیم که مثلا پایگاه نفوذ حمله اونها رو زدیم. اینها کارشون تربیت داعش چند ملتیه و میفرستنشون بین مردم. یعنی قشنگ حالت گروگان گیری در حد جنگ میشه این منطقه، با چند نفر؟ با عده محدودی، ولی تعداد سلاح های بالایی.

مواد لازم از سمت دشمن

هدف: مردم

ابزار: سلاح های جنگی مثل دودزا، تفنگ (هفتتیر، کلاشینکف و هر چه که بیشتر بکشد)

مواد لازم از سمت ما

چند تا بتادین و کمک های اولیه این ور اون ور بگذاریم. چرا؟ تو همون جریان کاروان راهیان نور تلویزیون نشون داد؛ بیمارستان های کرمان آماده باش بودن و با یکی از کادر درمان که مصاحبه کردن گفتن ما میدونستیم و آماده بودیم.

بله، میدونستن این اتفاق می افته و آماده باش بودن.

حالا هم همینطوره، بیمارستانهای ما آماده باش هستن و حتی خودمون.

حالا من میخوام که شما رو آماده کنم.

سلاح چی داریم؟ مگر میدونیم داعشی که با هلی کوپتر فرستادن اینجا چطور میخواد با ما درگیر بشه؟

فرض کنید که رفتیم همایش. یک چند نفری شده ایم و نگاه میکنیم عه داعش با سلاح هایش افتاده دنبالمون. قبلش هم در جریان همایش کادر درمان همیشه در صحنه با خبر بودن.

حالا ما باید چی کار کنیم؟ هیچ، بین نیروهای جنگی که سلاح به دستن، قرار میگیریم و هربار نگاه میکنیم سپر بلا نشیم؛ تعقیب و گریز تا رهایی کامل از دشمن که مثلا الآن اسمش داعشه.

اونطرف، دشمن میخواد بیشتر بکشد دیگه. نیروهای جنگی ما هی باید سناریو عوض کنند. حالا چی بشه اتفاقی عین این فیلمهای خارجی بفهمیم که مثلا دشمن که یکی موبوره، یکی مال این کشوره، یکی مال کشور دیگه است رو الآن زدن دستش رو شکستن، باز داره جا عوض میکنه و حدس میزنه مکان بعدی استقرار ما بعد از گریز کجاست که اینجا اگر یکی دو تا نیرو گذاشت، بره اونجا کمین کنه.

الآن وضعیت اینطوریه. حالا فعلا میگم تا ببینیم بعد چی میشه.


جاهای دیدنی مشهد

مسجد حضرت زینب میدان هفت خان

علی که تازگی کلاس هفتم را پشت سر گذاشته بود، در محله‌ای زیبا و پر از جاذبه‌های گردشگری به نام هفت خان زندگی می‌کرد. یک روز علی تصمیم گرفت که به میدان هفت خان برود تا آلوهای سیاه خوشمزه‌ای بخرد. این آلوها معروف بودند به خواص غذایی بالا و عطر و طعم بی‌نظیرشان. علی به آنجا رفت و با لذت آلوهای سیاه را خرید و به خانه برگشت. نزدیک خانه علی، یک پارک علم و فناوری بزرگ وجود داشت. این پارک پر از امکانات علمی و فناوری بود که جذابیت زیادی برای علی داشت. همیشه علی به این پارک می‌رفت و با هیجان به تجربه‌های جدید و آموزنده‌ای دست می‌یافت. یک روز، علی تصمیم گرفت که به موزه نان شهر برود. این موزه محلی بود که نان‌های خوشمزه و متنوعی از سرتاسر جهان را به نمایش می‌گذاشت. علی با غرق شدن در رنگارنگی و طعم‌های مختلف نان‌ها، لحظات شیرینی را در موزه نان سپری کرد. در شهر علی، طبیعت سرسبز و پارک‌های زیبا وجود داشت. علی همیشه به این پارک‌ها می‌رفت تا در فضای آرامش بخش و طبیعتی زیبا قدم بزند و از صدا و بوی گل‌ها و درختان لذت ببرد. این جاها برای علی و خانواده او مکانی بودند که آنها می‌توانستند جمعی در آنجا به استراحت بپردازند و انرژی مثبت بگیرند. نزدیک خانه علی، مسجد حضرت زینب وجود داشت. علی هر روز به این مسجد می‌رفت و به دعا و عبادت می‌پرداخت. او در این مکان مقدس آرامش و امید پیدا می‌کرد و با دیگر نمازگزاران به اشتراک افکار و احساسات خود می‌پرداخت. او تجربه‌های زیادی را از دوستانش یاد می‌گرفت. او از خرید آلوهای سیاه در میدان هفت خان لذت می‌برد، در پارک علم و فناوری هیجان‌زده می‌شد، در موزه نان طعم‌های جدید را تجربه می‌کرد، در طبیعت سرسبز و پارک‌ها آرامش می‌یافت و در مسجد حضرت زینب و گاهی حرم امام رضا (علیه السلام) با خداوند ارتباط برقرار می‌کرد. نهایتاً، علی یک زندگی روزمره پر از زیبایی‌ها و لذت‌ها را تجربه می‌کرد. به خاطر زندگی در این شهر و جاذبه‌های آن، همیشه خاطراتی شیرین همراه علی بود.


ارزش ارز ملی و باغ سفارت انگلیس

نزدیک روز ارتش معمولا برای کشور ما اتفاقات خوبی از جمله سردتر شدن هوا هنگام بهار رخ میده؛ یعنی یک باری میبینی هوا خیلی گرم شد و بعد هم روز ارتش که داشت میومد خنک شد! الآن چند سالی میشه این اتفاق میوفته.

از جمله اتفاقات دیگه که سالهای اخیر مرسوم شده رژه جنگنده های ارتش تا مثلا مرداد و شهریوره؛ روزهای صنایع دفاعی و سالگرد حمله عراق بعثی به ایران پس از این رژه ها احتمالا یک رونمایی از مثلا جنگنده تست شده در همین روزها داریم.

حالا شما فکرش رو بکنید شب هنگام سحر بلند شدیم و هواپیمای معمولی با صدای مافوق صوت از بالا سرمون رد میشه؛ اتفاق نادری که برای یک هواپیما نباید در منطقه شهرنشین اون هم در این ساعت بیوفته. کمی بعدش هم هواپیمای بعدی، البته اون هم مسافربری و با تلاش برای اینکه خیلی سروصدا به پا نکنه.

بعد از آن، امروز 27 فروردین هنگام صبح رژه جنگنده های ارتش شروع شد. حالا میشه کی؟ چیزی نزدیک 29 فروردین که میشه روز ارتش. موقع عصر هم سخنان رهبری اومد که خیلی بیشتر از این ها باید عرصه دفاعی رو قوی کنیم که حتی فکر دشمن هم به حمله خطور نکنه.

از اینجا میخوام یک مروری داشته باشم سمت دهه هشتاد و اینها. موقع دولت احمدی نژاد، خیلی زرق و برق پیدا کرده بودیم. این تلویزیون یک فیلم سه بعدی نشونمون میداد و میگفت هوافضامون ال و هوافضامون بل! حتی میمون فرستادیم هوا و انـــــــــــــــــقدر پیشرفت! دیگه هرکسی احساس میکرد که حقی داره و قراره در پیشرفتی سهیم باشه!

رهبر هم اومد و سخنرانی کرد که خیــــــــــــــــــــلی پیشرفت کرده ایم و اخبار پنهانش دست من میرسه! همون موقع انقدر جو شده بود که اصلا رهبری گفت زبان فارسی ما باید اول در جهــــــــــــــان بشه!

این گفتن از یکطرف و استقبال معکوس جامعه جهانی از طرف دیگه! کار به جایی کشید که چند سال بعدش حتی خود من که انقدر به ایران ماندن و فارسی و اینها علاقه داشتم رفتم به کوب سمت مدرک زبان گرفتن و تقویت انگلیسی، آلمانی، روسی و حتی ترکی! چند سال فقط توی این زبانها تا حتی همین الآن غوطه زدم! ارزمون و پول ملی سرکوب شد و سرکوب چه سرکوبی! دیگه بگم که همین یکی دو ماه پیش مدرک زبانم رو تمدید کردم!

حالا چی شد که کار به اینجا کشید؟!

من دیده ام که میپرسن، مخصوصا تو این سفرهای خارجی!

یک دلیلش البته، بانک ها هستن. سید جمال الدین اسدآبادی قبل از اینکه توسط سلطان ترکیه کشته بشه (میگن خودش مرد!)، چند ماهی روسیه بود، یک مدت هند بود و یک مدت هم عراق و خلاصه کشورهای اسلامی. ماموریت داشت و باید میرفت. این در یکی از همین سفرهایش وقتی به میرزای شیرازی نامه میده میگه «و تو نمیدانی که بانک چیست!»، مثل این آیه قرآن که ترجمه اش میشه و تو نمیدانی که شب قدر چیست! (و ما ادراک مالیلة القدر!)

ما هم این بانک رو درک نکردیم، ولی نگاه میکنیم اشغالگر بزرگیه! یک جا وسط میدان وسط شهر از کجا تا کجا رو این گرفته، و فوقش یک ساختمون بزرگ هم وسطش کاشته. یک منطقه خیلی ساکت و کم هیاهو. هیچ کی هم نیست. فقط اسم یک بانک بلنده. از اونطرف هم خیلی خبر شنیدیم و دیدیم که این اصلا کارش اینه. مثلا یک کارخونه بدهی وامش رو نمیتونه بده. بعد این جریمه اش میکنه و بعد هم وثیقه طرف وام رو که خود کارخونه هست توقیف میکنه و این بانکه می ایسته تا قیمت زمین کارخونه همینطور بالا بره؛ مثل نزول سود میبره. هم روی وام هم رو دستکاری روی زمین های تولیدی کشور. اینطوری زیرساخت اقتصاد رو تخریب می کنه. بعد رئیس بانک با با این پولها و پول مردم معمولی که تو بانک گذاشتن به خودش وام می ده تا بره «مال» بسازه و همزمان اسپانسر برنامه صدا و سیما می شه که بگه مغازه مش اکبر دمده شده و الان دوره پیشرفت و مغازه های زنجیره ای و «مال» هاست. اینجوری تنها وجه زیبای اقتصاد ما که مغازه های کوچک با تعداد زیاد هستن رو هم تخریب می کنه.

از اونطرف همین بانک شعبات متعددی خارج از کشور داره. میری خارج و میخوای به هموطن های سابقت مثلا به عنوان کمک به زلزله زدگان کمک کنی، این دریغ از معرفی یک شماره حساب درست و حسابی که جواب بده! سال 2005 مسافر رفته شعبه بانک ملی به نزدیک ترین هتل مقصدش تو روسیه و بانک ملی و ایرانی میگه ریال نمیگیره که تبدیل کنه.

البته، همه تقصیرها گردن بانک نیست. همون مسافر ایرانی اگر کارش گیر سفارت خونه ایرانی بیوفته، میشه ماهی که از طریق سفارت و دوستان در آب گل آلود افتاده و حالا باید خووووب سلفیده بشه.

در این مرحله خوووب از ایرانی بودنت بیزار میشی و اصلا این مهم نیست که دوستان فارسی زبانت در خارج از کشور به محض پیدا کردنت پیشنهاد دوستانه دیسکو زیر باران رو میدهند!

نتیجه اینکه وقتی نوری رو تو سوئد اونطوری میگیرن، هیچ کی نمیتونه کاری براش بکنه. بدبخت رو میبرن انفرادی و شنکنجه والان زنده به گور میشه. یا زمانی که  که از وکلای عاشق وطن  زحمت کشیده بود و تونست در دادگاه ثابت کنه که الواح هخامنشی رو باید به ایران پس بدهند، همین کوتاهی های سفارت خائن باعث شد که الواح هخامنشی رو که دانشگاه شیکاگو می خواست پس بده دم هواپیما برگردونن بدند به یک یهودی. حالا اگر الآن کسی هم بخواد برایش کاری بکنه،وامونده این بانک و اون سفارت میشه.

حالا ما همه مرده خارج رفتنیم. هی میگیم خارج، خارج! قند تو دلمون آب میشه! یکی ماموریت باید بره خارج و یکی هم میگه من به جای خانه لوکس و ماشین گران قیمت سفر خارجی میرم.

دیروز داشتم این سفارت خانه های خارجی ها رو بررسی میکردم تو این تهران بـــــــــــــــزرگ! نگاه کردم، هر کدوم از اینها که من در این چند ساله هی راه افتادم زبانشون رو یاد بگیرم یک باغ بزرگ هم کنار سفارتشون دارن: باغ سفارت ترکیه، باغ سفارت آلمان، باغ سفارت ایتالیا، باغ سفارت روسیه و باغ سفارت انگلیس که از همه شون تقریبا بزرگتره (!) همه در جایی به اسم خیابان نوفل لوشاتوی فرانسه!بیخود نیست که دعوا بین آذربایجان و ارمنستان داریم، بلاخره قره باغ هم صاحب می خواد!

جمع همه شون جمع هست. کلی هم مراکز تفریحی و آموزش زبانهای خارجی اون اطراف شمال تهران ریخته. توچال که میخوای بری از مسیر اینها باید رد بشی. فقط مرکز صنایع دفاعی خیابان پاسداران بیخود افتاده اونجا.

برمیگردم شهر خودم. یک مدتیه که پادگان جای خونه مون رو باز کرده ان برای عموم مردم. باغ بزرگی داشته که با تفریحی شدن این مرکز دستخوش تغییر شده. این باغ پر از گونه های مختلف گیاهی و جنگلیه و اگر امروز (قبل از تغییرش) از اونجا رد بشی، شاید بویی از مشهد 30-40 سال پیش به مشامت بخوره. بویی مثل بوی اقاقیا در کنار درختان توت.

حالا شهربازی های سیمانی و پارکتی قراره تفریح بچه های منطقه اونجا بشه. کلاغی بالای سرسره میبینم که معلوم نیست لانه اش درخت قطع شده در این پارک تازه احداث بوده. فعلا که مقاومت کرده و اون بالا برای خودش جا خوش کرده.

پس اگر، قرار به طرح توسعه ای بشه، اول باغ ارتش و پادگان مال مردم میشه. تو قطار با خیاط سری دوزی صحبت میکردم که تا گفتم خیاط، گفت حالا که لشگر 77 منطقه کوهسنگی داره جابجا میشه، تکلیف نظامی دوزهای اون منطقه چی میشه!؟ نمیدونیم!

از خودمون که خبر داریم. یکی از ملکهامون افتاده تو طرح توسعه شهرداری مشهد، و منتظریم تا تکلیفش معلوم بشه. انقدر منتظر این شهرداری موندیم تکلیف رو تعیین کنه اگر منتظر امام زمان بودیم ظهور می کرد. انتظارمون هم ما رو به اینجا رسونده که بریم حاشیه شهر خونه و اتاق بسازیم. شهرداری، چه شهرداری! و تو نمیدانی که شهرداری چیست!

اتفاقا همین چند روز پیش از جای شهرداری مشهد رد میشدم. هزاران باغ و ویلا زیر طرح توسعه شهرداری رفت تا مترو بزنه و ساختمون گنده کنه! در نتیجه تلاش های مردمی یک چند تا درخت گوشه کنارش اضافه کرده ان و خیــــــــــــــــــلی دست پاچه گلدونهای گل رو وسط جا کرده تا حداقل خالا که موقع نوروز شده اون محدوده بزرگ روبروی ساختمان شهرداری بی آب و علف خالی نباشه.

مردم رد میشن، چی میگن؟! هیچ، میگن چی بگیم دیگه. یک ساختمون بزرگ اون گوشه گذاشته ان، و معلوم نیست با چی کادویش کرده ان! با پلاستیکه، با کاغذ کادوئه! هنوز رونمایی نشده و یک روبان بزرگ پارچه ساتن بالایش تزئین کرده ان!

آری، این ها شد که زبان ما انقدر بی ارزش شد. این شد که انقدر ارزش پول ملی ما پایین رفت. ملک و باغمون رو دادیم به خارجی ها که توش سفارت خونه بزنن، درحالیکه درهای سفارتخونه های ما رو تو کشوراشون تخته کردن و در شورهایشان اموال و مردم ایران رو قبضه خودشون گرفتن. و باغ و بوستان و گلستان داخل ایران رو شهرداری ها با همت شهید همت، تبدیل به بلوار و تخته های سیمان کردند.

و معلمان مدارسمون از هول حلیم فعلا تو دیگ انگلستان و زبان انگلیسی غوطه می زنن. یک کتاب تاریخ داریم و تویش عکس سفارت انگلیسه که موقع مشروطه چهار تا دیگ گذاشته، معلم تاریخ میپرسه این چی رو میرسونه؟! هرکسی یک جواب میده و فقط جواب معلم درسته: یعنی انقدر تعداد مردم پناهنده به این سفارت زیاد بوده که کاسه بشقاب برای غذا دادنشون باید زیاد می آوردن.

داشتم تو این سایتی که هیچ ربطی به نی نی نداره همین مطالب رو میخوندم که طرف نوشته بود برای استفاده از امکانات این جور جاها باید مقیم خارج باشی! یعنی ایرانی باشی دستت به اون باغه نمیرسه!

اصلا یک مدت صدایش خیلی بلند بود که وسط باغ سفارت انگلیس یک چند تا درخت گردو بوده و چرا اینها قطعشون کرده ان!؟ هی موج بلند میشد و هی میگفتن ولش کنید! هی مردم میگفتن و هی جواب میدادن و آخرش هم گفتن که این گردوها خیلی قدیمی و کهنه بودن و این ها داشتن فنگ شویی (!) میکردن!

بگذاریشون همه این باغ ها رو به آتش تبدیل میکنن، مال خودشون که نیست! مال مردمه ایرانه!

من فعلا اینا رو فرمول بندی کنم. اول رابطه ارزی در ایران:

فرمول شماره یک :

ارزش ارز ملی = A-(B+C+D)

a:بوستان و گلستان های باقیمانده در ایران

b:مساحت باغ های سفارتخونه های خارجی در ایران

c:تعداد تخریب ایرانیان داخل کشور توسط شهرداری ها

d:تعداد تخریب ایرانیان خارج کشور توسط دشمنان و سفارتخونه های خائن ایرانی


مطلب از این دست زیاده. اگر میخواستم طویلش کنم قره قات میشد. فعلا به این نتیجه رسیدم که در دو پست، حداقل، به این مطلب برسم!