سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارزش ارز ملی و باغ سفارت انگلیس

نزدیک روز ارتش معمولا برای کشور ما اتفاقات خوبی از جمله سردتر شدن هوا هنگام بهار رخ میده؛ یعنی یک باری میبینی هوا خیلی گرم شد و بعد هم روز ارتش که داشت میومد خنک شد! الآن چند سالی میشه این اتفاق میوفته.

از جمله اتفاقات دیگه که سالهای اخیر مرسوم شده رژه جنگنده های ارتش تا مثلا مرداد و شهریوره؛ روزهای صنایع دفاعی و سالگرد حمله عراق بعثی به ایران پس از این رژه ها احتمالا یک رونمایی از مثلا جنگنده تست شده در همین روزها داریم.

حالا شما فکرش رو بکنید شب هنگام سحر بلند شدیم و هواپیمای معمولی با صدای مافوق صوت از بالا سرمون رد میشه؛ اتفاق نادری که برای یک هواپیما نباید در منطقه شهرنشین اون هم در این ساعت بیوفته. کمی بعدش هم هواپیمای بعدی، البته اون هم مسافربری و با تلاش برای اینکه خیلی سروصدا به پا نکنه.

بعد از آن، امروز 27 فروردین هنگام صبح رژه جنگنده های ارتش شروع شد. حالا میشه کی؟ چیزی نزدیک 29 فروردین که میشه روز ارتش. موقع عصر هم سخنان رهبری اومد که خیلی بیشتر از این ها باید عرصه دفاعی رو قوی کنیم که حتی فکر دشمن هم به حمله خطور نکنه.

از اینجا میخوام یک مروری داشته باشم سمت دهه هشتاد و اینها. موقع دولت احمدی نژاد، خیلی زرق و برق پیدا کرده بودیم. این تلویزیون یک فیلم سه بعدی نشونمون میداد و میگفت هوافضامون ال و هوافضامون بل! حتی میمون فرستادیم هوا و انـــــــــــــــــقدر پیشرفت! دیگه هرکسی احساس میکرد که حقی داره و قراره در پیشرفتی سهیم باشه!

رهبر هم اومد و سخنرانی کرد که خیــــــــــــــــــــلی پیشرفت کرده ایم و اخبار پنهانش دست من میرسه! همون موقع انقدر جو شده بود که اصلا رهبری گفت زبان فارسی ما باید اول در جهــــــــــــــان بشه!

این گفتن از یکطرف و استقبال معکوس جامعه جهانی از طرف دیگه! کار به جایی کشید که چند سال بعدش حتی خود من که انقدر به ایران ماندن و فارسی و اینها علاقه داشتم رفتم به کوب سمت مدرک زبان گرفتن و تقویت انگلیسی، آلمانی، روسی و حتی ترکی! چند سال فقط توی این زبانها تا حتی همین الآن غوطه زدم! ارزمون و پول ملی سرکوب شد و سرکوب چه سرکوبی! دیگه بگم که همین یکی دو ماه پیش مدرک زبانم رو تمدید کردم!

حالا چی شد که کار به اینجا کشید؟!

من دیده ام که میپرسن، مخصوصا تو این سفرهای خارجی!

یک دلیلش البته، بانک ها هستن. سید جمال الدین اسدآبادی قبل از اینکه توسط سلطان ترکیه کشته بشه (میگن خودش مرد!)، چند ماهی روسیه بود، یک مدت هند بود و یک مدت هم عراق و خلاصه کشورهای اسلامی. ماموریت داشت و باید میرفت. این در یکی از همین سفرهایش وقتی به میرزای شیرازی نامه میده میگه «و تو نمیدانی که بانک چیست!»، مثل این آیه قرآن که ترجمه اش میشه و تو نمیدانی که شب قدر چیست! (و ما ادراک مالیلة القدر!)

ما هم این بانک رو درک نکردیم، ولی نگاه میکنیم اشغالگر بزرگیه! یک جا وسط میدان وسط شهر از کجا تا کجا رو این گرفته، و فوقش یک ساختمون بزرگ هم وسطش کاشته. یک منطقه خیلی ساکت و کم هیاهو. هیچ کی هم نیست. فقط اسم یک بانک بلنده. از اونطرف هم خیلی خبر شنیدیم و دیدیم که این اصلا کارش اینه. مثلا یک کارخونه بدهی وامش رو نمیتونه بده. بعد این جریمه اش میکنه و بعد هم وثیقه طرف وام رو که خود کارخونه هست توقیف میکنه و این بانکه می ایسته تا قیمت زمین کارخونه همینطور بالا بره؛ مثل نزول سود میبره. هم روی وام هم رو دستکاری روی زمین های تولیدی کشور. اینطوری زیرساخت اقتصاد رو تخریب می کنه. بعد رئیس بانک با با این پولها و پول مردم معمولی که تو بانک گذاشتن به خودش وام می ده تا بره «مال» بسازه و همزمان اسپانسر برنامه صدا و سیما می شه که بگه مغازه مش اکبر دمده شده و الان دوره پیشرفت و مغازه های زنجیره ای و «مال» هاست. اینجوری تنها وجه زیبای اقتصاد ما که مغازه های کوچک با تعداد زیاد هستن رو هم تخریب می کنه.

از اونطرف همین بانک شعبات متعددی خارج از کشور داره. میری خارج و میخوای به هموطن های سابقت مثلا به عنوان کمک به زلزله زدگان کمک کنی، این دریغ از معرفی یک شماره حساب درست و حسابی که جواب بده! سال 2005 مسافر رفته شعبه بانک ملی به نزدیک ترین هتل مقصدش تو روسیه و بانک ملی و ایرانی میگه ریال نمیگیره که تبدیل کنه.

البته، همه تقصیرها گردن بانک نیست. همون مسافر ایرانی اگر کارش گیر سفارت خونه ایرانی بیوفته، میشه ماهی که از طریق سفارت و دوستان در آب گل آلود افتاده و حالا باید خووووب سلفیده بشه.

در این مرحله خوووب از ایرانی بودنت بیزار میشی و اصلا این مهم نیست که دوستان فارسی زبانت در خارج از کشور به محض پیدا کردنت پیشنهاد دوستانه دیسکو زیر باران رو میدهند!

نتیجه اینکه وقتی نوری رو تو سوئد اونطوری میگیرن، هیچ کی نمیتونه کاری براش بکنه. بدبخت رو میبرن انفرادی و شنکنجه والان زنده به گور میشه. یا زمانی که  که از وکلای عاشق وطن  زحمت کشیده بود و تونست در دادگاه ثابت کنه که الواح هخامنشی رو باید به ایران پس بدهند، همین کوتاهی های سفارت خائن باعث شد که الواح هخامنشی رو که دانشگاه شیکاگو می خواست پس بده دم هواپیما برگردونن بدند به یک یهودی. حالا اگر الآن کسی هم بخواد برایش کاری بکنه،وامونده این بانک و اون سفارت میشه.

حالا ما همه مرده خارج رفتنیم. هی میگیم خارج، خارج! قند تو دلمون آب میشه! یکی ماموریت باید بره خارج و یکی هم میگه من به جای خانه لوکس و ماشین گران قیمت سفر خارجی میرم.

دیروز داشتم این سفارت خانه های خارجی ها رو بررسی میکردم تو این تهران بـــــــــــــــزرگ! نگاه کردم، هر کدوم از اینها که من در این چند ساله هی راه افتادم زبانشون رو یاد بگیرم یک باغ بزرگ هم کنار سفارتشون دارن: باغ سفارت ترکیه، باغ سفارت آلمان، باغ سفارت ایتالیا، باغ سفارت روسیه و باغ سفارت انگلیس که از همه شون تقریبا بزرگتره (!) همه در جایی به اسم خیابان نوفل لوشاتوی فرانسه!بیخود نیست که دعوا بین آذربایجان و ارمنستان داریم، بلاخره قره باغ هم صاحب می خواد!

جمع همه شون جمع هست. کلی هم مراکز تفریحی و آموزش زبانهای خارجی اون اطراف شمال تهران ریخته. توچال که میخوای بری از مسیر اینها باید رد بشی. فقط مرکز صنایع دفاعی خیابان پاسداران بیخود افتاده اونجا.

برمیگردم شهر خودم. یک مدتیه که پادگان جای خونه مون رو باز کرده ان برای عموم مردم. باغ بزرگی داشته که با تفریحی شدن این مرکز دستخوش تغییر شده. این باغ پر از گونه های مختلف گیاهی و جنگلیه و اگر امروز (قبل از تغییرش) از اونجا رد بشی، شاید بویی از مشهد 30-40 سال پیش به مشامت بخوره. بویی مثل بوی اقاقیا در کنار درختان توت.

حالا شهربازی های سیمانی و پارکتی قراره تفریح بچه های منطقه اونجا بشه. کلاغی بالای سرسره میبینم که معلوم نیست لانه اش درخت قطع شده در این پارک تازه احداث بوده. فعلا که مقاومت کرده و اون بالا برای خودش جا خوش کرده.

پس اگر، قرار به طرح توسعه ای بشه، اول باغ ارتش و پادگان مال مردم میشه. تو قطار با خیاط سری دوزی صحبت میکردم که تا گفتم خیاط، گفت حالا که لشگر 77 منطقه کوهسنگی داره جابجا میشه، تکلیف نظامی دوزهای اون منطقه چی میشه!؟ نمیدونیم!

از خودمون که خبر داریم. یکی از ملکهامون افتاده تو طرح توسعه شهرداری مشهد، و منتظریم تا تکلیفش معلوم بشه. انقدر منتظر این شهرداری موندیم تکلیف رو تعیین کنه اگر منتظر امام زمان بودیم ظهور می کرد. انتظارمون هم ما رو به اینجا رسونده که بریم حاشیه شهر خونه و اتاق بسازیم. شهرداری، چه شهرداری! و تو نمیدانی که شهرداری چیست!

اتفاقا همین چند روز پیش از جای شهرداری مشهد رد میشدم. هزاران باغ و ویلا زیر طرح توسعه شهرداری رفت تا مترو بزنه و ساختمون گنده کنه! در نتیجه تلاش های مردمی یک چند تا درخت گوشه کنارش اضافه کرده ان و خیــــــــــــــــــلی دست پاچه گلدونهای گل رو وسط جا کرده تا حداقل خالا که موقع نوروز شده اون محدوده بزرگ روبروی ساختمان شهرداری بی آب و علف خالی نباشه.

مردم رد میشن، چی میگن؟! هیچ، میگن چی بگیم دیگه. یک ساختمون بزرگ اون گوشه گذاشته ان، و معلوم نیست با چی کادویش کرده ان! با پلاستیکه، با کاغذ کادوئه! هنوز رونمایی نشده و یک روبان بزرگ پارچه ساتن بالایش تزئین کرده ان!

آری، این ها شد که زبان ما انقدر بی ارزش شد. این شد که انقدر ارزش پول ملی ما پایین رفت. ملک و باغمون رو دادیم به خارجی ها که توش سفارت خونه بزنن، درحالیکه درهای سفارتخونه های ما رو تو کشوراشون تخته کردن و در شورهایشان اموال و مردم ایران رو قبضه خودشون گرفتن. و باغ و بوستان و گلستان داخل ایران رو شهرداری ها با همت شهید همت، تبدیل به بلوار و تخته های سیمان کردند.

و معلمان مدارسمون از هول حلیم فعلا تو دیگ انگلستان و زبان انگلیسی غوطه می زنن. یک کتاب تاریخ داریم و تویش عکس سفارت انگلیسه که موقع مشروطه چهار تا دیگ گذاشته، معلم تاریخ میپرسه این چی رو میرسونه؟! هرکسی یک جواب میده و فقط جواب معلم درسته: یعنی انقدر تعداد مردم پناهنده به این سفارت زیاد بوده که کاسه بشقاب برای غذا دادنشون باید زیاد می آوردن.

داشتم تو این سایتی که هیچ ربطی به نی نی نداره همین مطالب رو میخوندم که طرف نوشته بود برای استفاده از امکانات این جور جاها باید مقیم خارج باشی! یعنی ایرانی باشی دستت به اون باغه نمیرسه!

اصلا یک مدت صدایش خیلی بلند بود که وسط باغ سفارت انگلیس یک چند تا درخت گردو بوده و چرا اینها قطعشون کرده ان!؟ هی موج بلند میشد و هی میگفتن ولش کنید! هی مردم میگفتن و هی جواب میدادن و آخرش هم گفتن که این گردوها خیلی قدیمی و کهنه بودن و این ها داشتن فنگ شویی (!) میکردن!

بگذاریشون همه این باغ ها رو به آتش تبدیل میکنن، مال خودشون که نیست! مال مردمه ایرانه!

من فعلا اینا رو فرمول بندی کنم. اول رابطه ارزی در ایران:

فرمول شماره یک :

ارزش ارز ملی = A-(B+C+D)

a:بوستان و گلستان های باقیمانده در ایران

b:مساحت باغ های سفارتخونه های خارجی در ایران

c:تعداد تخریب ایرانیان داخل کشور توسط شهرداری ها

d:تعداد تخریب ایرانیان خارج کشور توسط دشمنان و سفارتخونه های خائن ایرانی


مطلب از این دست زیاده. اگر میخواستم طویلش کنم قره قات میشد. فعلا به این نتیجه رسیدم که در دو پست، حداقل، به این مطلب برسم!


وقتی همه برابرن

وقتی یک وبلاگ خاص با محتوای خاص داری، گاهی نوشتن سخت میشه. مثلا میای درباره تفاوت های خاندانی و خانواده ت بنویسی و میبینی که این وبلاگ داره حول یک موضوع حرف میزنه. البته، مطلب امروز من خارج از موضوع کل وبلاگ نیست!

دیروز یک مستند از بومیان کلمث (KLAMATH) آمریکا نشون میداد. زن میانسالی از نسل پنجم بعد از اینکه میبینه در شرایط محیطی کار نیست سراغ ادامه تحصیل میده و برمیگرده. شرایط محیطی منجر به خشکسالی بیشتر و کثیف تر شدن آب دریاچه شده، طوریکه ماهی ها توان زاد و ولد ندارن و میمیرن. آب آن رودخانه رو به سگ هم دیگر نمیشد داد!

دختر میگه پدر من پنج نسل پیش به ما یاد داد که اگر ماهی در حال انقراضه، اون رو برگردون تو رودخانه، ولی پدر سفیدپوست مهاجر به نسل دوم خودش فقط یاد داده اینجا تا میتوانی فقط مال توئه!

جلسه تشکیل دادن و خیلی راحت دختر بومی چهارتا کلمه قلمبه سلمبه از قبیل نژادپرستی و اینها تحویل داد و جلسه به نفع زیاده خواهان پایان یافت!

تو ایران هم همینه. البته، نوع بیان متفاوته نسبتا. مثلا ماها خاندانی معرفی میشیم. پدر من همیشه دوست داشت در حاشیه باشه. حتی زمانیکه زمین هامون تبدیل شد به بخش اعیان نشین شهر، انصراف داد و تصمیم گرفت حاشیه دورتر رو انتخاب کنه و در نتیجه ما الآن میریم که حاشیه ها رو نظاره کنیم!

اتفاقا من بومی منطقه ای بودم که تا دیروز حقوق کارمندانش حقوق مناطق جنگزده محسوب میشد! نگاه میکنم نه در اون شهر بومی بودم و دیده شدم و نه در این شهر که اصلا بومی نبودیم!

ما نسلهای متعدد ماهی ها رو ما نظاره کردیم که در فاضلاب ورودی شهرها به آبها منقرض شدن و آبهای سیاه اطراف شهرها رو دیدیم. اجداد من نه چهارصد سال پیش، بلکه قبل از دوره اسلام ساکن سواحل شمال ایران بودن و از آنجا ما تبعید شدیم و همینطور تا چند نسلمون کل ایران رو دور زدیم! البته، با علاقه پدرم به تبعیدی بودن هرگز به آن سواحل برنگشتیم!

حالا طوری شده که من نظاره گر خاندان ها هستم. من هرگز کلمات قلمبه سلمبه استفاده نمیکنم. راحت میگم نسل جدید امروز بی چشم و رو بزرگ شدن و هستن! بی چشم و رویی در فامیل تعریف نمیشه، وگرنه که اینها ازدواج کردن و در فامیل تعریف شده ان! بی چشم و رویی در خارج از فامیل و خاندان تعریف میشه! زن فیلم مستند میگه نژاد پرستی! ما با این مفهوم ناآشناییم! اصلا این کلمه یعنی چی؟! ما فقط نگاه میکنیم دختر ناز پرورده اگر مادرش برایش کفش آبی انتخاب کنه، عصبانیتش رو همه میفهمن و خودش میره که همون رو صورتی بخره!

همین دختر نازپرورده، کافیه بگه من دختر فامیلم این پسر فامیل رو میخوام و همین اتفاق می افته! همسایه مون اومد دم در و دقیقا همین رو گفت. دختر فامیل به پدر و مادر پسره گفت وقتی من هستم چرا پسرتون رو به عقد من درنمی آرین؟!

اونها هم دیدن همینطوره و پسرشون رو دادن به او! همین دختر تا زمانیکه اشتها داشته باشه باید بخوره! مجموعه دختران بی چشم و رو به هم که میرسن، راحت هر چیزی میگن. مثلا من هی پلاکارد خونده ام که به هم رسیدین نگین چرا بچه دار نمیشی؟! من نگاه میکنم اینها خودشون را در مرحله ای وارد فاز فرزندآوری کرده ان و کافیه یک کلمه هم دیگه رو دست بندازن که چرا بچه دار نمیشی؟!

الگوریتم رابطه فقط برا من بوده تا حالا! اینها رو که ندیدم الگوریتم داشته باشن! کافیه یکی مثل خودشون ببینن، و اجازه بدن که بی چشم و رو باشن! احکام مدنی، فقه و اصول و اینها در بین این دختران جایی نداره! مدنی که میشه، یعنی خارج از فامیل، خارج از دایره دوستان و اونجا من نگاه میکنم حتی در دایره مدنی هم نیستم!

پدرم به حاشیه ها فکر کرد و من رو گذاشت اونجاها. طوریکه نگاه کردم اگر جامعه رهبری مذهبی داشت، جمع شد و رهبر براشون سخنرانی کرد و من اونموقع داشتم از یک کناری رد میشدم! من و مدینه؟!

کلا من هیچ وقت جای اون خانم بومی منطقه قرار نمیگیرم. خیلی مسخره است که مثلا بگیم این ها که آب رو آلوده میکنن نژاد پرست هستن! از نظر آلوده کننده بودن آب و هوا مثل هم رفتار میکنن، ولی به دو دسته بومی و غیربومی تقسیم نمیشن!

در ادامه فیلم مستند پیرمردی سفید پوست رو نشون میده که حاضر نیست برای زمینهایش حد و مرز بگذاره! مستندساز از پیرمرد میپرسه تو که دیدی بومی ها نیاز داشتن چرا کمکشون نکردی؟! پیرمرد هم گفت برای اینکه اینها هربار از آدم چیزی میخوان! یک بار این رو میخوان و یک بار چیز دیگری!

نگاه کردم، باز خوبه اینها به دو دسته بومی و غیربومی تقسیم میشن! ما تو ایران همین دسته بندی بر اساس لیاقت رو داریم. مثلا میگیم با کسی ارتباط داشته باش که هر بار از تو چیزی نخواد. یک ارتباط دو طرفه برقرار کن، که اگر تو چیزی به او دادی فردا دوباره نخواد بیاد که چیز دیگه ای بگیره، برعکس انقدر لیاقت داشته باشه که تو بخوای ازش چیزی بگیری!

در نتیجه، من نگاه میکنم بلکه وضع اون آمریکایی های شناخته شده به عنوان بومی بهتره. چون من اجدادم با اینکه به دوره پیش از اسلام برمیگردن که ساکن سواحل بودن، تبعید شدیم و پس از آن هرگز بومی شناخته نشدیم! شاید آدم هم نبودیم! وگرنه، چرا قوانین حد و حدود اگر لازم به اجراست، برای منه؟! چرا امروز، میبینیم که همه برابرن ولی برخی برابرتر؟!


به کارگر بنای دکتر حقوق استاد دانشگاه بدی

راست میگین. اشتباه کردین نیروی انسانی تا دکترا تحویل جامعه دادین. همه که نمیتونن استاد دانشگاه بشن! نیروی مازاد تربیت کردین و حالا کارگر کم دارین. در حالی که نیازی هم به کسی که دکترا گرفته ندارین! احتمال پذیرش در آزمون استخدامی برای دکتری یک در سیصده. حالا بعد از اون تو مصاحبه تخصص 33% احتمال پذیرش داریم.

خیلی خوب قبول کردیم! قبول کردیم که شما نداشتین و ندارین! حالا ما درعوض با اینکه این همههههه بیکار داریم به کارگر نیاز داریم! حالا به کارگر با مهارت بالا نیاز داریم! اگر من دکتری رفتم کارگر شدم، حقوق اون استاد دانشگاه رو به من دکتری گرفته میدین؟!

نه، میدین؟

یکی رو تو ارتش از 16 سالگی استخدام میکنید و بهش حقوق میدین. وقتی به سن اون یکی که داشته دکتری می گرفته میرسه بازنشسته میشه. یکی رو تو تربیت معلم دانشجو میگیرن، از 18 سالگی بهش حقوق میدین. به اندازه ای که دکتری بگیره سابقه کار براش در نظر میگیرین. بعد از اینکه من دکتری گرفته کلی آزمون استخدامی دادم و مراحل متعدد تحویل مدرک تا مصاحبه را طی کردم، حالا اونرو بازنشست میکنید.. آیا، حالا این حق من نیست که اگر رفتم به جای کارگرهای سیکل امروزی با دکتریم کار کردم پس بهم حقوق استاد دانشگاه رو بدین؟!

یا نه، این بی عدالتیه که ریشه فساد انگیز زندگی شماهاست.....

مثال دکتراها که حالا دارن زمین رو طی میکشن امروز زیادن که باید تو رمانها دنبالشون کنید...

شاید این هم خوب نوشته که میگه: "فقط یکی داریم اونم منم!!!" میگن مشکل از ما بود که رفتیم درسی خوندیم که نه به درد حل مشکل خودمون میخوره و نه جامعه!!!!

دروغ میگن. مزخرفه. درسته که درس های دانشگاه بی دلیل بود و استادها چیزی یاد نمیدادن، اما کارهایی که در بدنه جامعه نیازه، با همون درسهای دانشگاه قابل انجامه! همین درس ما، همین تحصیلکرده ما تو آلمان خیلی به درد جامه میخوره! پول هم در میاره، پس به درد خودش میخوره. واسه ایران میگی نیاز نیست، نخیر. واسه ایران میگی مهندس نیاز نداشته. چرا، داره و داشته. فقط الآن به جای ما مهندس ها همه جا فارغ التحصیل روانشناسی استخدام میکنن. یا شغل ما میشه حیاط خلوت شغل دوم و سوم معلم ها و بقیه کارمندان دولت! چون ساعتهای بیکاری زیادی دارن. چون شغل دوم و سومشون هست، حقوق بالایی ازش نمیخوان! این طوری میشه که با دخالت دولتی ها در ساختار عرضه و تقاضای مهندس اختلال ایجاد شده. جوری شده که همین کارفرماهای معلم، کارگر میگیرن با لیست مسئولیت زیر:

1- قابلیت کار با رایانه،

2- تسلط به زبان خارجی

3- قابلیت حل مساله

4- انجام کار تیمی

...

عملا لیست کار مهندس رو مینویسن و میگن کارگر میخوایم! مدرکش هم اصلا مهم نیست!


عملگی خوبه

همه رو ریخته ان به حرف، ولی میری هرجا کار بکنی صاحب کاره سیده! چهار نفر هم کارمندشن. فقط تو کارگر هر 5 تاشونی. طوریه که اونها واسه هر وقتی سرکار هستن بیمه تامین اجتماعی بهشون پول میده! از کار بیفتن هم بهشون پول میده! ولی ما باید با یک قرارداد یکطرفه که شامل دادن سفته 50 میلیونی به صاحب کار میشه بشی کارگر همه شون!

الآن من چند وقته رفته ام سرهمچین کاری. روزی 130 میده. دوازده ساعت رو پا ایستاده ام. وسایل سنگین هم باید بلند کنم. هی برم طبقه بالا و هی برم طبقه پایین! این برای اینکه بیکار رفاه طلب نباشم. خونه که بیام پا راست باشه اشکالی نداره، ولی نمیتونم پا خم کنم. حالا اونهای دیگه که اونجام همین مشکل رو دارن، ولی فرقش اینه که قرارداد و بیمه تامین اجتماعی دارن و آینده شون تامینه!

منکه میگم میخوام برم نمیخوام بمونم دماغشون رو کج میکنن و میگن الآن پول تو کاره! برای شما تو کاره. من اینجا بمونم فقط خودم رو از یک ذره آرامش محروم میکنم!

 


تست سایت و مسائل مالی اخیر ایران

صبح جمعه با کلی سابقه ارتباطات بازاریابی، رفتم یکی از نزدیکان رو برای تست سایتم بگیرم که یک دقیقه، فقط یک دقیقه، بیاد سایت رو تست کنه!
میدیدم که آدما به صفحه اول مراجعه میکنن، و حتی خرید هم میزنن، ولی آن را تکمیل نمکنن! دیگه گفتم بیا این شکلات، بیا این کلوچه، بیا این...
اونم گفت نه، من خودم کیک درست میکنم، من خودم همه چیز دارم، به چیزی نیاز ندارم!
گفتم حالا تو بیا!
گفت نه، من حاضر نیستم پول به سایتت بدم!
گفتم تسته، پول ازت نمیگیره!
تا آخر بعد از چند سااااااااااااااااال، تونستم یکی از نزدیکان رو راضی کنم برای تست، سایت رو کامل اجرا کنه!
اجرا کرد و یک ایمیل fake هم داد و سایت هم خطا داد و گوشیم رو پرت کرد تو رویم!
اینم از ارتباطات فضای مجازی! دیگه وقتی میبینی کسی مثلا صدهزار دنبال کننده دارد، با این شرایط دنیای فیزیکی، نباید شک کنی که همه اینها پول گرفته ان؟! من که خیلی شک کرده ام! چون قشنگ نگاه میکنم، یکی هم برای تست که مراجعه میکنه خودم بهش گفته ام که بره و تست کنه! تازه اونم با خواهش و قربون صدقه و اینها!
حالا، اینها رو من برای خودم مینویسم! چون احتمالا هرکی اینها رو بخونه، کسی بهش گفته بیاد و بخونه!
چند ماهی نبودم و فکر میکنم لازم هم بود. مثلا میومدم تو اون بازی ساختگی و اغتشاشات اخیر مهسا امینی چی میگفتم؟! روزی من در روابط اجتماعی دهنم رو باز کردم که بگم شاه خوب بود؟!
حالا مهسا امینی مرد و یک خاندان پهلوی پشتش رو گرفتن. یک عده خیییییلی زیادی هم که ورد زبانشون بود (پول گرفته بودن؟!) که شاه خوب بود، حتما همونها نگران نحوه مردن این دختر بودن!
من امروز، خودم رو با مهسا امینی مقایسه نمیکنم. نمیدونم کی بوده و چه کرده. ولی خوب دشمنم رو میشناسم. در واقع، به خاطر دشمنی که میشناسمش، من خودم رو با ریان سلیمان1 مقایسه میکنم.
احساس من نوعی همذات پنداری با این پسربچه داره. این حس که تحت تعقیب عده ای لباس سبز پوش صهیونیست باشی، از قبل با من هم بوده! برای من سلاحشون مهم نبوده، ولی تعدادشون چرا! تعجبم هم از سن کمشون نیست! شاید مثلی هست که میگه نیش عقرب نه از کینه است، بلکه عادتش این است!
حال، اون پسر در این تعقیب و گریز مرد و شهید شد، و شاید من گریخته ام!
در مورد مهسا امینی و نظام امنیتی کشور خب چیزهای مسخره ای داریم. مسخره، مثلا اینکه من تو همین روزها (قبل از فوت مهسا) داشتم در پارک ملت قدم میزدم و گوشی به دست از طبیعت با گوشیم فیلم میگرفتم. رسیدم به مجسمه محقق طوسی (فکر کنم منظورشون همین خواجه نصیرالدین طوسی بود)، اومدم از اون فیلم بگیرم. در حالیکه داشتم به مجمسه نزدیک میشدم، برای تصویر بهتر از درختان هم فیلم گرفتم. همینطور داشتم دقیق میشدم که زنی داد زد از من فیلم نگیری! من ساکت، و گوشی به دست(!)، در حال فیلم گرفتن و حالا باید صدای زنی هم تحمل کنم که داره تشر میزنه!
ایستادم تا بیست ثانیه شد و ضبط گوشی رو قطع کردم. نگاش کردم چادری بود و شاید لباسی سبز بر تن زیر چادر داشت. گفتم تو خیلی آدم مهمی هستی ازت فیلم بگیرم؟!
جوابش رو دادم و اونم دهن کجی کرد! من همینطور راه میرفتم نفهمیدم چی بهش فحش دادم و رفتم!
آیا من قصد داشتم به کسی در آن ذوق هنری گل کرده ام فحش بدهم؟! آیا آن زن شخصیت مهمی بود؟! اصلا، چرا باید از او فیلم نمیگرفتم؟! پارک است دیگر!
پارک ملت شهر مشهد بسیار برای ما پرماجرا شده. همین رو که تعریف کردم، باز چند نفر دیگر هم شاکی شدند. یکی گفت، بابا به خاطر بدمینتون افتادن دنبال ما! نگهبان راه افتاده بود دنبال دو تا دختر که بدمینتون اینجا بازی نکنید! انقدر رفت دنبالشون تا یک جایی راهنماییشون کرد که زن ها اونجا میرن!
اینها، بیچاره ها، هم رفتن! رفتن وسط چند تا زن که انگار شیفت خادمی حرم امام رضاشون هم تموم شده بود. حالا، این ها دو تا دختر مجرد با علاقه به ورزش بدمینتون، رفته ان وسط چند تا زن درشت هیکل سینه ای که در مورد ... و ... حرف میزنن، نشسته ان!
فاجعه نیست!؟ جا نبوده انگار بدمینتون بازی کنن! میتونستن از مستمعین خادمان حرم در زمینه کار کردن روی بالاتنه و پایین تنه باشن!
دیگه اگر من از این زنهای نگهبان و این چیزها خوب دیده بودم براتون خوب میگفتم. نمیگم که همه شون بد هستن! به ندرت بینشون حتی دوست و آشنا هم دیده ام، ولی همین یکی دو تا هم که خودشون داوطلبانه به پای آدم میپیچن زیادن!
مهسا امینی هم میتونیم بگیم فتنه ای بوده خودش! یکی میخواد بمیره و میدونه هم که میمیره، به جای اینکه وصیت کنه من رو ببرین فلان جا دفن کنید، خودش میره همون جا و میمیره، تا زحمتی گردن کسی نیوفته. بعد این دختره مرده، پشت سرش کلی آمبولانس و مامور نیرو انتظامی و هزاران جوان، پاکبان و یک چند تا نخبه و افسر و فرمانده زخمی، شهید، دستگیر و زندانی شده ان! معلوم نیست چند نفر مفقودی داشته ایم تا اینجا!
بعد، این فوت کرده، من باید نگران حذف قطعی یارنه ام باشم! اون جریان فتنه 88 بود، من اون موقع شاغل بودم و تدریس میکردم. همینطوری دخترها ریختن تو خیابون، به چند ماه نکشید من برکنار شدم! با هر اعتراضی، اعلام هم میکنن که انقدر از نظر مالی کشور خسارت دیده. من ندیدم مثلا پول از جیب این محمدرضا گلزار و اینها که انقدر تبلیغش رو میکنن بره، فقط میبینم مثلا اگر قرار بود یارانه ای داده بشه، قبلش داشتن میگفتن کم کم نمیخوایم بدیم، با این جریان و اعتراضات ندادنه برا ما قطعی میشه!
امروز تیتر مجله خوندم: مردمی شدن دولت، یا دولتی شدن مردم!
مردم همیشه در صحنه، چند نفرشون تو این چند روزه هی یا داشتن برای جمهوری اسلامی تظاهرات میکردن و یا داشتن برای شاه تظاهرات میکردن؟! یک بار در مقام و کسوت معلمی، هنرپیشه، اطلاعاتی و یا همچین سرباز و یک بار هم در نقش مردمی که میگفتن شاه خوب بود!
میگن یاد بگیر اینجور جاها یزید و اباسفیان و اینها رو لعن و نفرین کنی! بله، امام حسن مجتبی گفت معاویه بر من از این مردم بهتر است. این مردم، همان مردمی که امروز خود را شیعه من مینامند و در عین حال، مال و اموال و دارایی من را هم غارت میکنن و به یغما میبرن!
از شاه پهلوی هم برای ما بهتر تدارک ندیدن! حتی نگفتن، بلکه یک کس دیگری را بخواهیم بر این مردم حاکم کنیم!


___________________________
1- ریان سلیمان، پسر هفت ساله فلسطینی بود که پس از مدرسه توسط جوانان صهیونیست با لباسهای سبز خاصی که دارن، در تعدد و با وظیفه، او را تا جای خانه دنبال کردن و پس از آن، با تعقیب و گریز، و معلوم نیست پس از چقدر گشنگی و تشنگی این بچه در مدرسه (!) با سکته قلبی که میکنه شهید میشه!