سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازی جدی الکلی در ایران

نمونه بازی الکلی

چیزی حدود ده سال و بیشتره که یک الکلی من رو گشته پیدا کرده بازی جدی الکلی رو رویم بره! با ویروس و هر امکاناتی که در اختیارش قرار بدن این کار رو میکنه. منهم امکاناتم قوی نبود، و به یک سری معتمد که امکانات خوبی برای تحقیق داشتن اعتماد کردم تا نقش آزار بیننده رو در این بازی برم. بازی الکلی چهار بازیکن داره. یکیش آزارگره. یکی معتمده، چند نفر هالو میخواد و یکی هم که باید آزار ببینه. من رو الکلی آزارگر به عنوان آزار بیننده انتخاب کرده. 

این وسط چند نفر نقش معتمد رو بازی کرده باشن خوبه؟ عمو، عمه، خاله، دایی! استاد و کارمند دانشگاه در محیط خارج از خانه و فضای اعضای نزدیک به خانواده! تعداد زیادی نقش معتمد را با امکانات زیادی که مدرسه، دانشگاه، روزنامه و صداسیما در اختیارشون قرار میداد بازی کردن! خوبه همه معتمد هالو باشن؟ چند نفر خوب و دلسوز میمونن؟! ویدئو گرفتم مرده صاف صاف میره رو گردن زنه تو مراسم عروسی! همه هالو، فقط یک نفر  دلسوز بلند میشه عروسه رو که وسط زمین پهن کرده جمع کنه! نقش هالو رو که خیلی ها راحت بازی میکنن!
بازی هالوها و معتمدین برا دو میلیون دختر جوان دهه شصتی نتیجه اش بهتر از این نمیشه! دیگه یکی میخواد یک سادیسمی رو بکنه رئیس جمهور، شاید میخوان بدتر از هیتلر به این سرزمین حاکم بشه، و شایدم قراره جنگ بشه! اصلا، همین میشه که دختره با ماشین شوهره میاد در خونه ما داد میزنه ول کن، که یعنی هرکسی از این طریق نکبت ها و هالوها رفت وارد جریان ازدواج شد، بدبخت شد.
کدوم یک از معتمدین برگشتن بگن ببخشید من معتمد خوبی نبودم؟ هیچ کدوم. غرورشون اجازه نمیده! برعکس، درمیان بگن دختره بد بوده! هرکسی سعی میکنه به نوعی دنبال مقصر خارج از بین خودشون میگرده!
پسره هم که از اول قرارش نیاز جنسی نبوده! اومده فقط برای بازی الکلی، ده سال هم هست داره بازی میکنه.
این وسط خوبه حالا یکی بیاد مثلا من رو راهنمایی کنه و بگه پسر الکلی اگر بخواد زنگ میزنه، اگر بخواد بیاد میاد و بعد هم تو از زندگیت لذت ببر! اینه، حاصل زندگی و اعتماد به معتمدین عقربا1

در طی گذشت زمان و کمی زرنگی با داشتن جامعه حامی و دلسوزی واقعی در اطرافیان، بازی الکلی که لو میره، هر کسی که نقش معتمد رو بازی کرد به یک نحوی خودش رو تبرئه میکنه. پسر الکلی که باخته هیچ. بقیه که نقش معتمد رو بازی میکردن چه میکنن؟ هرکی بنوعی موثق بودن خودشو سعی میکنه ثابت کنه! بابای پسره ویدئویی از  بچه چهار ساله نشون میده که با خوشحالی میگه به مقام توله سگی رسیده! خاله بدون روسری میره علی بن مهزیار و کلی ازش صداسیما فیلم میگیرن که خواهر شهیدو ببینید چطور حرم رو مشعوف کرده! عمه از همه جالبتر، پا میشه میاد امام رضا. فرهنگیه و هزینه کردش اصلا رو دوشش نیست! میاد یک مدرسه ای چیزی بعنوان هتل میگیره و  4 نفر از خودش ساده تر رو پیدا میکنه، کف دستش رو خراش میده و وقتی تو دستشویی جیغ کوتاه زد تا همه دورش جمع بشن میگه ببینید این دختره که الآن آخر همه تون اومد ببینه چی شده، دست منو خراش داده! جن داره، یعنی این!

 

 

________________

1- سختی ها میگذره ... ولی هیچ وقت آدم یادش نمیره کیا همراهیش کردن، و کیا دویدن رفتن که نبینن...


راهکار صبر کردن

صبر سه تاست: صبر بر مصیبت، صبر بر اطاعت و صبر در معصیت

صحبت از شهید شد. گفت این قاسم سلیمانی رو که اگر در قید حیات بود شاید ما میزدمیش! شاید برخورد دیدگاه شدید داشتیم باهم. حالا، چی شده این که به دستور ترامپ ظالم شهید شده برای ما به عنوان قهرمانی که ال کرد و بل کرد هی الگونماییش میکنن؟! همین شهید مصطفی چمران، که این روزها خیلی حرفشه، چون سالگرد شهادتش هست رو درنظر بگیرین! این اگر شهید نمیشد ما حاضر نبودیم نگاش کنیم؛ یک جوان لوس بظاهر نخبه در دوره خودش که رفته آمریکا (!) و یک زن ایرانی هم حاضر نشده بگیره! رفته دو تا زن گرفته هیچ کدوم ایرانی نبودن؛ یکی آمریکایی و یکی لبنانی! ما مثلا الان مونده ایم دختران از سه میلیون جمعیت حتی یک بار ازدواج نکرده رو صادر میکنیم بدیم شیعیان خارج از کشور، اون وقت این نگاهمون نکرده و اصلا یک زن ایرانی نداره! از اونطرف هم نگاه کنید که این رو کرده ان الگوی ما! سخن معروفی هم داره شهید چمران که میگه پروردگارا! در خانه فقیرانه خود، من چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری، که من چون تویی دارم، تو چون خودی نداری!

همین سخن معروف رو من امروز نمیزدم! خودم قبل از اینکه به بیانم اشکال بگیرن، میگفتم اشکال داره که گفته خدایا تو چون خودی نداری! از نظر منطقی اشکال داشت و حاضر نبودم این رو بگم. حالا فکرش رو بکنید که این جمله رو بزرگ به عنوان یکی از زیباترین آثار هنری شهید چمران همه جا پخش میکنن! پسر جوان در سخن آغاز پایان نامه ارشدش رشته برق میگه، و مرد دیگری هم به عنوان ناشناس سر سالنامه اش چاپش میکنه! اتفاقا شاید نکته اش هم همین جا باشه. امروز مثلا فرض کنید من قراره که ازدواج کنم. بهم میگن یک همسری قراره برایت بیاید ال میکند و بل میکند. اصلا این همسر در حد شهید است! حالا همسر آینده من مثلا، الگویش خوبه مثال شهید چمران باشه که داره خارج زندگی میکنه و یک زن آمریکایی داره و یک زن لبنانی! همینه دیگه، همینه. میگم صبرت و تحملت رو زیاد کن! ماها که معلوم نیست روزی به مقام شهدا برسیم. اینها لااقل رسیده ان! بیان زیبایشان هم همینه، و بیشتر نیست. لااقل یک روزی داریم میبینیم اینها قراره که شفاعتمون بکنن، بد هم نیست صبرمون رو زیاد کنیم؛ نعمتیه!


خداحافظ دوستان، من رفتم برای همیشه

استاد تغییر باشیم، نه قربانی تقدیر ... be factor of transformation, not victim of destiny


بچه که بودم و وقتی هنوز قرار نبود کم کم آماده گذراندن اوقات بسیارم در مدرسه و دانشگاه باشم، خودم خودجوش بیرون از خونه بودم، طوریکه بین زمانهایی که باید عادت میکردم فقط مدرسه باشم و نه در خانه و اطراف آن حوصله ام سر میرفت. از ساختمان نیمه کاره پرسه میزدم و تا دوردست های افق هنگام غروب بیرون بودم و کسی هم کاری بهم نداشت! خداحافظی از مادر بلد نبودم و برنامه ام شامل تاب بازی پارک سر کوچه میشد و بزرگتر هم که شدم دوچرخه سواری و تمرین با آن وظیفه ام بود. تا اینکه مدرسه به من معنای خداحافظی اجباری را یاد داد. هیچ وقت یادم نمیره که چه روزهای سختی بود. بااینکه قبل از آن میتوانستم بارها از 7 صبح تا 7 شب بیرون باشم و کسی هم نتواند چیزی بهم بگوید (میگفتن بنده خداها! یک بارم همینطوری برادرم داشت برم میگردوند که از دستش افتادم سرم شکست)، ولی مدرسه که میرفتم، رفتنم ترک فعل ماندن در خانه بود، انگار؛ صبح میرفتم و ساعت 12 ظهر برمیگشتم. همش همین قدر، ولی سخت بود. آنجا دوری از پدر و مادر و حتی گرسنگی برام معنی داشت. زمانیکه خودم بیرون میرفتم هر وقت دوست داشتم برگشته بودم خانه و اگر چیزی میخواستم در دسترس بود! ولی پس از مدرسه وقتی برمیگشتم تازه میفهمیدم که این آفتاب گوشه پنجره هال چقدر زیبا بوده و حالا که جایی مثل مدرسه میرم داره منو از اون محروم میکنه! اصلا، انگار من همیشه در کنار مادرم بودم و این مدرسه بود که داشت من را از او جدا میکرد.

وقتی میگن سالهای جدایی، اولین سالهای مدرسه رو یادم میاد! و نه آن سالها که در میان ارض خدا پرسه میزدم و گاهی در چمن بودم و گاهی در حال تماشای غروب بلند آفتاب تابستان و گاهی فرسنگها دور از خانه! این طرز تفکر رو الآن برای جایی مثل حرم امام رضا دارم. هیچ وقت، با اینکه تا حالا داخل صحن هاش خیلی نرفته ام، احساس دوری نمیکنم. همیشه نزدیکه، واقعا. کافیه اراده کنم و به صدم ثانیه ای سمت حرم باشم. وقتی رفتم جایی مثل شاهرود و زندگی کردم، دیدم حرم امام رضا (علیه السلام) چقدر دور شده!

حالا، خوبه یکی بیاد بگه یاد بگیر خداحافظی کنی، با دوستان و عزیزان، برای همیشه! چقدر ناراحت کننده است؟! خیلی. شاید چیزی مثل ترک اعتیاد باشه برام و این اعتیاد کی گفته که بده! شایدم خوبی بوده که نداشتنش معنی محرومیت میده! یک عمر جدایی از خانواده را به ما آموختند و ماهم واقعا جدا شدیم. من یادمه صبح میرفتم دانشگاه و حتی گاهی تا ده شب بیرون از خانه و بیخبر از آن بودم. حاصل آن چه بود؟ جز اینکه تحصیل کرده بیکار به جامعه معرفی شدیم که بابت حق نشر، و تولید چه و چه نه حمایت شدیم و نه قدر بیسوادی ارزش داشتیم؟! کاش آن روزها با خانواده بیشتر بودیم، شاید در جمعمان فرجی میشد!

امروز، آیت الله با آنهمه پیری، مراقبه و تحصیلکردگی به همین عبدالملکی، وزیر کار مستعفی کنونی میگوید مشکل امروز مردم معیشته و این چقدر راحت و پر رو میگوید که نه، مشکل کاره! این پررو، امروز استعفا داده، آیا با سرافکندگی؟! خیر، ما که دیدیم تا هر زمان که فرصت در اختیارش بود داشت بهمون توهین میکرد! ما که ندیدیم هنگام استعفا سری افکنده داشته باشد! میان با پررویی برای خوردن و راه انداختن کار و بار دسته جمعیشون و هیچ ابایی هم از استعفا سر مال مردم ندارن!

حالا، جدی جدی و رفته رفته میرم که قربانی تقدیر نباشم! قراره که استاد تغییر باشم!


تحریم یعنی چه؟

پستی که امروز سحری براتون در نظر گرفتم درباره همین تحریم‌های اخیر آمریکاست. البته، این تحریمها و امثال آن از نظر جنگ سایبری و غیره قدمتی طولانی دارند، و چیز جدیدی نیست. اما، اینکه ما قبل از حتی اعمال تحریم‌ها در کشور تنش می‌سازیم، دولت‌هایمان با کیسه می‌آیند و غیره جای بحث دارد.

بحث زیادی هم لازم نیست در این زمینه داشته باشیم. اصلا، همینکه در کتاب‌های تاریخ ما می‌نویسند که جنگ‌ها در ایران معمولا بسیار کم هزینه اتفاق می‌افتند گویای قضیه است. یک شایعه پراکنی می‌کنند و کلی کشور دچار اختلال و تنش می‌شود. تمام شد و رفت. آمریکا میگه نکن، چهار نفر دیگه رو تحریم می‌کنه، کلی قیمت‌ها در راستای اعمال فاصله طبقاتی و فقیرتر کردن ملت پیش میره. از اونطرف هم میگن که ایران که مثلا انقلاب کرده، با یک اشتباه استراتژیک مردم را از اداره کشور حذف کرده است.

حذف شدیم دیگه، اصلا از اول به دنیا نیومده بودیم که بخواهیم پاسخی دربرابر این تنش ها بدهیم.

یک حمله سایبری به پمپ بنزینها، باعث گرانی بنزین و از آن طرف هر تولید دیگه ای در کشور میشه. ماها که عادت کرده ایم، ولی اخیرا مبارزه با استخراج کنندگان، فارکس و دلالان رمزارزها هم به عرصه مبارزاتیمون اضافه شده. یعنی از جانب پدرانمون هم به روش زندگی در این شرایط عادت کرده باشیم این دیگه جدیده.

تحریم هم بلد نیستیم بکنیم. هرچه آید خوش آید. یکی اون بالا نشسته، چوب دستش گرفته. بهمون میگه بکن نکن.

در اومدن از زمان رضا شاه و شایدم قبل تر. با عشایر و روستایی ها با هواپیما و سلاح‌های نظامی درافتادن. دیگر کتاب شاهنامه بین عشایر قدغن شد. زندگی عشایری و روستایی رو دچار اختلال کردن. یک رضاخان بود و طرح اسکان اجباری عشایر!

بعد از اون نقشه داشتن برای حذف حکومت خان خانی. یک رضاخان برای کل مملکت کافی بود. گفتند رعیت بیچاره باید پا بگیره. خان که کشاورز حرفه‌ای در زمان خودش بود و نظام توزیع کشاورزی در دستش بود، تبدیل شد به مرد ظالمی که همه آن را می‌شناسند. اصلا خان خوب نداشته‌ایم. اگرچه میگفتن که خان خوب هم ممکن بوده باشد، ولی ما که ندیدیم. همه بد و سیاه بودند. رعیت بیچاره، شد داستان پرطرفدار پس از باران در دهه هشتاد شمسی.  هنوز هم هستن. الآن نگاه میکنی شمالی ها کسب و کارشون خیلی مستقله. زنان مستقلی دارند، اما ببینید چقدر فیلم سیاه فقط همین دهه اخیر اونجا درست شده. فیلمهاشون اینطوریه: طرف هی داره تو جنگل های های کنان میدود.

فیلم پس از باران تولید کردن با حمله واضح رسانه داخلی به اسامی امامی، طوری که بسیاری از اسمهای امامی تا قبل از آن مهجور مانده بودند، بیشتر مهجور شدن. امروز، طرف از اسم محسن خوشش می‌آید ولی اسم نیکو را باید روی فرزندش بگذارد. مگر چه باشد که به خاطر مسائلی همان محسن را اسم بگذارد. جاییکه باید چند زبان بین‌المللی یاد بگیریم و به هم احترام بگذاریم، حتی اسم گذاری‌های خودمان را هم داریم محدود می‌کنیم، یادگیری زبان‌های دیگر، پیشینه ورود آن‌ها به زبان و فرهنگ پیشکش. از نظر فرهنگی، هم که خیلی وقت است دچار برهنگی شده‌ایم.

اما پس از فروپاشی نظام خان خانی در دوره انقلاب سفید شاه. نوبت رسید به حذف نظام کسبه شهری.

کسبه نظامی شاگردی در سطح شهر داشتند. این‌ها برای خودشان در نظام اسلامی مستقل بودند. کسی که شاگرد کارگاه ماشین‌سازی بود، پس از چند سال شاگردی به راحتی ضمن اخذ اعتبار، خودش صاحب کارگاه ماشین‌سازی می‌شد.

برای تخریب این استقلال، نیاز به زمان زیادی بود. آن را هم با کمک دانشگاه و معلم‌ها حذف کردند. در ایران، دلیل اینکه انقدر راحت با هر شایعه‌ای وضع کشور دچار تنش میشه، دلیلش هر روز وابستگی بیشتر به غرب استعمارگره.

امروز، طرف میره دکترای تولید یک ماشین الکترونیکی می‌گیره، اصلا اعتباری نداره که کسی بخواد ازش چهار تا سیم و پیچ لحیم شده بخره، چه برسه به اینکه بتونه با مثلا یک کارگاه اجاره‌ای از بابت فروش جنس‌هاش پول دربیاره. خیلی هنر کرده باشه میگه من جوشکارم، ولی بدونید مثلا من مخترع بخاری گازی بهینه شده هم هستم. شغل هنری هم شغل دومش تو خونه نهایتش باشه، بخور نمیر زنده بمونه.

جرج اورول، نویسنده کتاب مزرعه حیوانات، در کتاب 1984 سال‌ها پیش نوشت که هر وزارت خانه‌ای درست شده که کارش برعکس اون چیزی هست که باید باشه. هرچی نگاه میکنیم، هم عینا همین رو در زندگی می‌بینیم. مثلا وزارت کار، کارش بیکار کردن آدمهاست. اولین کسی که از تحریم‌ها تاثیر میگیره همین وزارت کاره. قبلا هم توپش رو پر آماده داره؛ جمعیت زیاد شده، جوونها تحت تاثیر بحران اقتصادی قرار گرفتن، جامعه هم با طیف وسیعی از خواستها، نیازها و انتظارات اینها مواجه شده. وزارت میراث فرهنگی، کارش حذف تاثیرات فرهنگیه که از آنچه که وزارتخانه چی ها نمیخواستن بمونه. از دوره ناصرالدین شاه که این وزارت خانه آمده بسیاری از نسخ خطی و کتاب‌های ما حذف شده اند. نسخه های خطی داریم که اسمشان در تاریخ به عنوان مرجع آمده، ولی الآن دیگر نیستند.

بسیاری از بناهای تاریخی بعد از تاسیس این وزارت خانه نابود شده اند. الآن هم روزی نیست که به اسم توسعه شهری و مترو، با تخریب آثار باستانی مواجه نباشیم.

مثلا وزارت دفاع داریم، در واقع اسمش وزارت جنگه. گره هایی رو گذاشته ان که اگر با دیپلماسی نخوان حلشون کنن با جنگ حلشون کنن.

دیگه همینطور برین بالا. وزارت علوم کارش حذف علمه. وزارت آموزش و پرورش کارش حذف آموزش و پرورشه. همینطور نگاه کنید کارشون عکس اون چیزیه که باید انجام بدن.

دیگه حالا اینها رو جورج اورول 1950 نوشته، همون موقع هم جوون مرگ میشه، ولی نگاه کنید همین ایران ما هم از همون اصول اون کتاب‌های رمان داره پیروی میکنه. نتیجه هم همینه که می‌بینیم. اینها نیومدن که برای ما یک نظام درست اسلامی بسازن. اومدن از متحدان غربی و از برنامه‌های اونها یک الگو بگیرن، و پول ها رو به جیب بزنن بالا بشینن.

طرف رفته بهش رای دادیم. میره ترکیه کی یک چندتایی از صفر پول ملی حذف کنه. این کی، ما رو به فنا داد. پولمون که چه عرض کنم. میگن بیت کوین با کامپیوتر کوآنتومی استخراج میشه. میرن چین، یک هفتاد هشتاد نفری میشن، میگن رفتیم الآن همه چیزهای کامپیوتر کوآنتومی تون رو بدین به ما هفتاد نفر. دیگه حله. معلوم هم نمیشه دیگه دقیقا چی کار کردن. کسی هم پاسخگو نیست. فقط معلوم میشه، که دکترای کامپیوتر تو ایران نمیتونسته کامپیوتر کوآنتومی یاد بگیره. باید میرفته کشکش رو بسابه!

طرف میاد، یک دقیقه جلوی تلویزیون میگه، زلزله، جاده سازی و عشایر. باید خودت بفهمی دیگه خسته میشه بگه میخوایم چهار نفر عشایر دیگه رو هم که ممکنه مونده باشن با دست خودمن خفه و حذف کنیم.

من بخوام همینطور بشمرم تا ثریا میره، این حذف و حذوف کارگزاران دولتی. خیلی سرشون شلوغه. باید سه کار رو دنبال کنند:

1- حذف نظام روستایی و عشایری و

2- حذف نظام حکومت ملوک الطوایفی و خان‌خانی

3- حذف نظام کسبه بازار

اگر ذره‌ای از این ها مانده باشد. هنوز مونده؟ دریاچه ها؟ باشه مال چین.

خروج ارز از کشور؟ باشه، کلی ماینر و دلال فارکس

شیلات و صید ماهی؟ باشه، صید ترال و گرونی ماهی.

انقدر هم زیادن. بعد میری خود چین نگاه میکنی انقدر صنعتی شده که نمیدونی بگی اول آمریکا یا اول چین. میگه شهرهای زیر سه میلیون نباید برج بسازن. نمونه نقضش رو فقط بیاین تو همین مشهد خودمون ببینید. جمعیت میگن سه و نیم میلیونه. ببینید فقط بالای کوهها چقدر برج ساخته ان. اون برجهای کنار هم رو حذف کنید و آمار بگیرین چقدر برج و خانه ساخته ان. برای ما شغل درست کرده ان. صاحبخونه که نمیشیم. هرقدر هم مدرک و دکترا بگیریم باید آخرش نخود لوبیا بهترین شغلمونه. اون وقت فقط هی نگاه کنیم کی بساز بفروش ها میخوان کوچه سرنانوایی رو بزرگراه کنن، کی باغ کنار بیمارستان رو زیرگذر کنن و کی خونه بغلی و برج بالای کوه رو بالاتر ببرن. اینه نظام اسلامی ما.


تشویش اذهان همیشه نتیجه عکس داشته

معلوم شد آژیر کشیدن آمبولانس های این دو روز اخیر منهای چند روز قبلش مال چی بوده. معصومه ابتکار و آقای بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت سابق رو گرفتن یک طرف و ایجاد دردسر جبران ناپذیر برای کادر درمان از طرف دیگه باعث شد، من حتما این نکته رو ذکر کنم.

همانطور که قبلا هم گفته ام معصومه ابتکار جایگاه خاصی در میان مردم داشته. کتاب نوشته، پدرش قبل از انقلاب 1357 محافظت از محیط زیست رو دوست داشته و خودش هم فعال بوده. گفته میشه از اولین زنهایی بوده وارد هیئت دولت پس از جمهوری اسلامی ایران شده. حالا به دلیل اعلام دقیقا نمیدونم چی درباره آلوده کنندگی هوا این و آقای زنگنه داشته ان که امروز به قوه قضائیه ارجاع شده اند.

میگن شرکت ملی نفت ایران در حالی در پرونده کرسنت محکوم به پرداخت جریمه شد که بیژن زنگنه سال 92 وعده کرده بود سه ماهه پرونده را جمع می‌کند! دیگه گفته ان که چاله ای که کنده شده قراره مهرماه اجرا بشه. میگن این خسارت فاجعه مشترک خاتمی، روحانی و زنگنه باهم بوده.

یک شکایتی هم کمیسیون اصل نود مجلس از اعلام سرطان زا بودن بنزین ایرانی داشته که باعث شده انگار بنزین بدتری وارد کشور بشه و از چاله بیوفتیم تو چاه.

حالا، نتیجه این اعلام رفتن این دو به قوه قضایه چی بوده؟

نتیجه اینکه چهارتا گوشی باکلاس خورده ان تو دیوار همان و قطع شدن دست و پای کادر درمان همان!

نکنید این کارها رو. چرا تا یک قضیه ای چیزی میشه آشوب درست میکنید. این مملکت فقط مال شما نیست. ما هر روز باید از یک طرف باند و ماسک درست کنیم برای این بیماران کرونایی، از یک طرف هم این اورژانسمون رو مجهز کنیم چند نفر که لت و پار کرده این بفرستیم بیمارستان. بعد به جز این باید از جنس سنگ هم باشیم که اون وسط آشوب بیایم شماها رو جمع کنیم دو تا دست و پای قطع شده هم بفرستیم روی هوا!

یکسره باید خرج کنیم ببینیم شماها چقدر میخواین هزینه بذارین رو دستامون. کادر درمان رو از دو سال پیش با این کرونایی که اعلام نکردین دقیقا کی اپیدمی شدیم با از دست رفتن امنیت شغلی و بعد از اون امنیت جانی مواجه کردین.

اینکه کادر درمان به این وضع کرونایی عادت کرده ان و پشت سرش حالا باید آدمهای لت و پار شده شماها رو جمع کنن برای ما مصیبتی شده. اگر کسی به وضع موجود عادت کرده ولی صدایش در نمیاد معنیش این نیست که کار شماها درست بوده. چرا الآن باید بیمارستانهای ما وضع جنگی نه فقط ناشی از کرونا و بلکه ناشی از جمع آوری آدمای لت و پار شده ای پیدا کرده باشن که شماها تحویل میدین؟

واقعا مایه شرمندگی هستین! فقط بلدین شر درست کنین؟